دوريت بهاي سنگيني بود براي من که تبعيدي نگاه بي چشمت بودم
اينجاهمه گمان ميکنند که من با چشمانت زنده بودم
اما بابا!!!
هيچ کس نميداند که فروغ نگاه بي چشمت مراکشت
تمام پنج شنبه هايت در خانه هايي با پلاک گمنام غروب شد
و ماهيچ وقت ندانستيم که چگونه سندي باهمان پلاک به نامت شد
هيچ وقت ندانستيم چگونه آنجاراگزيدي تا پايان دهي تنهاييت را
آنجا که حتي اگر گرد غفلت هم خاطرمان را زنگاري کندو پنج شنبه هارا گم کنيم
هرگز تو تنها نميشوي
آري!
خانه ي تو و هم پلاکهايت هميشه پرمهمان است
و هميشه با همان فانوسهاي نوراني، روشن
دلم هواي غربتت راکرده باباهواي خس خس سينه و ....
هواي حرفهاي آسمانيت را
تو پرواز کبوتر را نميديدي اما چه خوب برايم از پرواز ترانه ي عشق ميسرودي
چه خوب در کانال هاي پرپيچ و خم زندگيم راهنمايي بودي براي رهاييم
چه خوب.....!!!
دلم برايت تنگ شده
دلم برايت تنگ شده
دلم برايت تنگ شده
خدایا چگونه باشم در این انتظار
چگونه تحمل کنم این ندیدن را
چگونه باشم در حالی که میدانم او دمی از ما غافل نیست؟
او اکنون کجاست؟
در اینجا؟در ایران؟در عراق؟یا در عربستان؟ ...........
خدایا دلم گرفت ازاینهمه بهانه گرفتن
دوست دارم ماه باشم تا از آن بالا ببینمت که کجایی.....
و می خواهم از خدا
الا که راز خدایی
خدا کند که بیایی